در میان حماسههای خونین انقلاب اسلامی، داستان شهادت مادران، سوزناکترین و در عین حال پرافتخارترین برگهای تاریخ را رقم زده است. شهیده صدیقه هدکیانی، مادر ۸ فرزند و بانویی مؤمن و صبور از مشهد مقدس، یکی از همین قهرمانان است. او که برای آشنا کردن دخترش با اتمسفر انقلاب، او را همراه خود به راهپیمایی برده بود، در واقعه خونین ۱۰ دیماه ۱۳۵۷، در مقابل منزل آیتالله شیرازی، مادرانه خود را سپر بلای دخترش کرد و با لبخندی بر لب به شهادت رسید.
این مقاله، بر اساس خاطرات تکاندهنده دختران این شهیده بزرگوار، به بازخوانی زندگی، شخصیت و لحظه آسمانی شدن او میپردازد.
زندگینامه؛ مادری فداکار با پناهگاهی رو به گنبد
شهیده صدیقه هدکیانی در ۴ مهرماه ۱۳۱۵ در خانوادهای مؤمن در مشهد به دنیا آمد. او تنها دختر خانواده بود و پس از ازدواج با آقای سیدرضا مسعودی، خداوند هشت فرزند (سه پسر و پنج دختر) به ایشان عطا فرمود. با وجود مشکلات اقتصادی، هرگز از وضعیت زندگی گله و شکایتی نداشت و برای کمک به تأمین مخارج، به ریسندگی و خیاطی نیز مشغول بود. همیشه با خوشرویی میگفت: «راضی به رضای خداوند هستم».

تربیت فرزندان و تاکید بر اصول دینی
او در تربیت فرزندان بسیار دقیق و کوشا بود و کارهای خانه را بین آنها تقسیم میکرد تا مستقل و کارآمد بار بیایند. مهمترین دغدغه او، آشنایی فرزندان با مسائل دینی بود و همواره به آنها تاکید میکرد: «مبادا یک ریال مال حرام بردارید. مواظب نماز و حجاب خود باشید.» شهیده هدکیانی در مسائل عبادی بسیار مقید بود، تا جایی که علاوه بر فرائض خود، برای اموات نیز روزه میگرفت و میگفت: «آنها دستشان از زمین و آسمان کوتاه است».
کُنجی دنج رو به حریم امن رضوی
یکی از دختران شهیده، از ارتباط معنوی عمیق مادرش با امام رضا (ع) خاطرهای زیبا نقل میکند:
گنبد نورانی امام رضا (ع) از پشتبام خانه ما به زیبایی دیده میشد. مادرمان همیشه در کنجی از پشتبام، یک زیرانداز پهن میکرد، رو به گنبد مینشست و با امام رضا (ع) درد و دل میکرد. اگر مشکل یا گلایهای از زندگی داشت، همانجا مینشست، گریه میکرد و آرام میشد.
روایت شهادت در یکشنبه خونین؛ سپر مادرانه در برابر گلولهها
روایت شهادت صدیقه هدکیانی از زبان دختر بزرگوارش، سیده زهرا مسعودی (که خود در این واقعه به درجه جانبازی نائل شد)، یکی از تکاندهندهترین اسناد فداکاری مادرانه در تاریخ انقلاب است.

همراه با مادر در قلب حادثه
«صبح روز یکشنبه، ۱۰ دی ۱۳۵۷، مادر کارها را بین بچهها تقسیم کرد و به من گفت: “بیا با هم برویم راهپیمایی تا ببینی مردم چه میکنند”. به نزدیکی منزل آقای شیرازی در چهارراه خسروی رفتیم. خیابانها مملو از جمعیت و سرباز بود و فضا ترسناک. ناگهان اعلام حکومت نظامی شد. مادرم بیقراری میکرد و نگران هفت فرزند دیگرش در خانه بود.
از پناهگاه خارج شدیم که یک وانت نظامی پر از سرباز را دیدیم که ناگهان شروع به تیراندازی به سمت جمعیت کردند. همان لحظه مادرم به من که باردار بودم گفت: “تو حاملهای، بنشین که از صدای تیراندازی نترسی”. سپس مانند یک شیر، خودش را سپر من کرد تا صحنهها را نبینم.
با صدای شلیکها شروع به گریه کردم که تیری به دستم خورد. فریاد زدم “مادر جان!”. ناگهان دیدم از روی کفش مادرم خون سرازیر شد و تیری دیگر به پای ایشان خورده بود و به زمین افتاد.
لبخند در لحظه شهادت
مادرم وقتی دید دستم تیر خورده، سکوت کرده بود و حرفی نمیزد، ولی اشک از گوشه چشمانش سرازیر میشد و لبخندی بر لب داشت. در حالی که به سختی نفس میکشید، مرا نوازش میکرد و میگفت: “مادر فریاد بزن و کمک بخواه، مردم ما را نجات میدهند”. تعدادی برای کمک آمدند، اما مادرم با نگاه به من اشاره میکرد که اول “سیده زهرا” را نجات دهید، ولی کسی متوجه نگاهش نشد. همانطور که زیر بغلش را گرفته بودند و او را میبردند، چکمههای نایلونیاش (گالش) از پایش درآمد…»
سیده زهرا را به بیمارستان ۱۷ شهریور منتقل میکنند. شهیده صدیقه را ابتدا به بیمارستان امام رضا (ع)، سپس ابنسینا و در نهایت به بیمارستان امدادی میبرند که در حین انتقال به اتاق عمل، به شهادت میرسد. فرزندش، ۴۰ روز بعد، پس از مرخصی از بیمارستان از شهادت مادرش مطلع میشود.

شناسنامه شهیده صدیقه هدکیانی
| عنوان | مشخصات |
|---|---|
| نام کامل | صدیقه هدکیانی |
| نام پدر | رجبعلی |
| تاریخ تولد | ۴ مهر ۱۳۱۵ |
| محل تولد | مشهد مقدس |
| شغل | خانهدار |
| تاریخ شهادت | ۱۰ دیماه ۱۳۵۷ |
| محل شهادت | مشهد، خیابان شیرازی (مقابل منزل آیتالله شیرازی) |
| نحوه شهادت | اصابت گلوله در تظاهرات |
| مزار شریف | مشهد مقدس، بهشت رضا (ع) |
