در تاریخ شکوهمند انقلاب اسلامی، داستان شهادت نوجوانانی که با بصیرتی فراتر از سن خود، در صف اول مبارزه ایستادند، همواره تکاندهنده و الهامبخش است. شهیده ناهید اسدی، دانشآموز ۱۴ ساله و حافظ قرآن، یکی از همین قهرمانان است. او که طعم تلخ ضرب و شتم دژخیمان پهلوی را به جرم حمل اعلامیه چشیده بود، نه تنها عقب ننشست، بلکه مصممتر از قبل، در راهپیمایی تاریخی تشییع پیکر مرحوم شیخ احمد کافی در تاریخ ۱ مرداد ۱۳۵۷ شرکت کرد و در حالی که به مبارزان آب میرساند، با گلوله مزدوران شاه به شهادت رسید.
این مقاله، بر اساس خاطرات خانواده و اسناد بهجایمانده، به بازخوانی زندگی کوتاه اما پربرکت این شهیده نوجوان و خانواده شهادتپرور او میپردازد.
زندگینامه؛ از حفظ قرآن در روستا تا مبارزه در شهر
شهیده ناهید اسدی در ششم خردادماه ۱۳۴۳ در روستای “استاد” از توابع بجنورد، در خانوادهای روستایی و متدین دیده به جهان گشود. پدرش، شکرالله اسدی، کشاورز و مادرش، عصمت سلیمانی، بانویی مؤمن بود. ناهید فرزند دوم خانواده بود و عشقی عمیق به قرآن داشت، به طوری که از سن ۹ سالگی به حفظ کلامالله مجید روی آورد.
او اوقات فراغت خود را به مطالعه و عبادت میگذراند و ارادتی ویژه به امام رضا (ع) داشت. هرگاه دلتنگ زیارت میشد و امکان حضور در حرم را نمییافت، از پشتبام منزل داییاش که نزدیک حرم بود، رو به گنبد طلایی میایستاد و عاشقانه سلام میداد. پس از چند سال، خانواده به مشهد مهاجرت کرد و ناهید تحصیلات خود را در مقطع راهنمایی ادامه داد.

روایت مبارزات؛ “نه تنها عقبنشینی نکرد، که توفندهتر شد”
همزمان با اوجگیری نهضت اسلامی، روح بیدار ناهید نیز به صف انقلابیون پیوست. او با جدیت تمام در راه پیشبرد انقلاب تلاش میکرد. این فعالیتها از چشم مأموران رژیم پنهان نماند. روزی سرهنگ زمانیپور معدوم، یکی از سرسپردگان خشن رژیم، او را به علت همراه داشتن اعلامیههای امام امت، به شدت مورد ضرب و شتم قرار داد. اما این شکنجه، نه تنها او را از راهی که انتخاب کرده بود بازنداشت، بلکه او را مصممتر و توفندهتر از پیش ساخت.
شهادت در ۱ مرداد ۵۷؛ روایتی از آخرین وداع و پرواز
روز اول مردادماه ۱۳۵۷، همزمان با درگذشت مشکوک خطیب توانا، مرحوم حجتالاسلام شیخ احمد کافی، نقطه عطفی در تاریخ انقلاب مشهد بود. مراسم تشییع پیکر او به یکی از بزرگترین تظاهراتهای ضد رژیم تبدیل شد و شهیده ناهید اسدی، یکی از قهرمانان اصلی آن روز بود.

“بابا جان، من که رفتم، شما راه مرا ادامه دهید”
آن روز صبح، ناهید با چادر سفید گلدار و روپوش آبی مدرسه، آماده رفتن شد. پارچه سیاهی را به نشانه عزا بر پیشانی بست. پدرش که سرایدار مدرسه بود، با دیدن او پرسید: «ناهید جان، کجا میروی؟». ناهید پاسخ داد: «بابا، میرم تشییع جنازه آقای کافی». پدر با لبخند گفت: «با چادر سفید بابا جان؟». ناهید با بوسیدن مادر و نگاهی معنادار به پدر، آخرین کلماتش را بر زبان آورد:
بابا، من باید بروم. خداحافظ. من میروم، شما راه مرا ادامه دهید… یا بمیرید یا پیروز شوید.
این آخرین بوسه و آخرین وداع او با خانواده بود.

شهادت در حال آبرسانی به مبارزان
ناهید در خیابان طبرسی به سیل خروشان جمعیت پیوست. خیابانها مملو از بوی لاستیک سوخته و طنین شعارهای “مرگ بر شاه” بود. مأموران رژیم با پرتاب گاز اشکآور و سپس شلیک مستقیم گلوله، مردم را هدف قرار دادند. پدرش برای خنثی کردن اثر گاز اشکآور، تنهای درخت را در خیابان به آتش کشیده بود. در میان آن غوغا، ناهید که خود را به صفوف جلو رسانده بود، به مردمی که از تشنگی و اثر گاز اشکآور از پا افتاده بودند، آب میرساند.
در همین حین، ابتدا تیری به بازویش اصابت کرد و چادر سفیدش را گلگون نمود. مردم به سویش شتافتند تا او را به عقب بکشند، اما دیگر دیر شده بود. گلوله دیگری از سلاح مزدوری دیگر، قلب پاکش را نشانه گرفت و ناهید ۱۴ ساله بر زمین افتاد. اعلامیههایی که در دست داشت، بر روی سنگفرش خیابان پراکنده شد و او در راه عقیدهاش، به شهادت رسید.

خانوادهای شهادتپرور و پیام مادر
داستان فداکاری خانواده اسدی با شهادت ناهید به پایان نرسید. تنها برادر او، **اسدالله اسدی**، نیز در سال ۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی شلمچه به فیض شهادت نائل آمد تا این خانواده، دو شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرده باشد. امروز مزار ناهید، پدر و برادر شهیدش در کنار یکدیگر در بهشت رضا (ع) قرار دارد.
پیام مادر این شهیده بزرگوار، چراغ راه امروز ماست:
«نباید به این امید که جنگ تمام شده، هر کس به دنبال کار خود برود و انقلاب را فراموش کند. باید دنبالهرو و پیرو امام باشید و راهش را ادامه دهید».

