در میان ستارگان درخشان انقلاب اسلامی، داستان شهادت نوجوانانی که با روحی بزرگ و شجاعتی بیمثال، به میدان مبارزه قدم گذاشتند، همواره الهامبخش است. شهید ناصر گیوهچی، دانشآموز ۱۳ ساله و فعال فرهنگی مدرسه، یکی از همین قهرمانان کمسنوسال است. او که با تعطیل کردن کلاس درس، همکلاسیهایش را به اقیانوس انقلاب پیوند میزد، در حماسه خونین ۱۰ دیماه ۱۳۵۷ مشهد، هدف گلوله تانک دژخیمان پهلوی قرار گرفت و پس از تحمل صبورانه ۲۰ روز جراحت شدید، آسمانی شد.
این مقاله، بر اساس خاطرات مادر بزرگوارش و اسناد بهجایمانده، به بازخوانی زندگی کوتاه اما پربرکت، مبارزات شجاعانه و شهادت مظلومانه این شهید دانشآموز میپردازد.
زندگینامه؛ از طبرسی تا تهران و بازگشت به مشهد
شهید ناصر گیوهچی در اولین روز فروردینماه سال ۱۳۴۴ در خیابان طبرسی مشهد چشم به جهان گشود. او در خانوادهای متدین رشد یافت و به دلیل شرایط شغلی پدر، تحصیلات ابتدایی خود را بین مشهد و تهران گذراند. پس از بازگشت مجدد به مشهد، در مدرسه راهنمایی طاهر مجیدی مشغول به تحصیل شد.
ناصر از همان دوران دانشآموزی، فردی فعال، باایمان و فداکار بود. در فعالیتهای تئاتری مدرسه نقش پررنگی داشت و از همین طریق، همکلاسیهایش را ارشاد و به شرکت در مجالس دعا و عزاداری تشویق میکرد. او به نقاشی علاقه زیادی داشت و اوقات فراغت خود را با این هنر میگذراند. در کنار تحصیل، همواره در شغل پدر کمکحال او بود تا باری از دوش خانواده بردارد.

مبارز کوچک در میدان انقلاب
با اوجگیری نهضت اسلامی، ناصر که دانشآموز سال دوم راهنمایی بود، زودتر از همسنوسالانش به انقلاب پیوست. او اخبار و وقایع راهپیماییها را برای همکلاسیهای خود تعریف میکرد و در به تعطیلی کشاندن کلاسها برای پیوستن به اعتصابات، نقشی کلیدی داشت. او از مخالفان سرسخت طرح تغذیه رایگان شاه در مدارس بود و این موضوع را بارها در مدرسه مطرح میکرد. دوستانش از شجاعت او میگفتند؛ وقتی از او میپرسیدند: «تو نمیترسی به تظاهرات میروی؟»، با قاطعیت پاسخ میداد: «نه، من نمیترسم، شما میترسید».
شهادت در یکشنبه خونین و ۲۰ روز مقاومت
روایت روز حادثه
روز یکشنبه، ۱۰ دیماه ۱۳۵۷، ناصر به همراه برادر کوچکترش در راهپیمایی عظیم مردمی شرکت کرد. در خیابان عشرتآباد (میدان تختی کنونی)، جمعیت با دو تانک و یک نفربر نظامی مواجه شدند. ناصر و همراهانش برای پناه گرفتن به داخل پمپ بنزین عشرتآباد رفتند، اما دژخیمان رژیم، تمام جمعیت پناه گرفته را بیرحمانه به رگبار بستند. پس از عبور تانکها، برادرش متوجه شد که ناصر از ناحیه لگن هدف گلوله قرار گرفته و تیر به شکمش اصابت کرده است.

۲۰ روز صبر در بیمارستان
ناصر را با کمک مردم به بیمارستان قائم منتقل کردند. او ۲۰ روز با جراحات بسیار شدید دست و پنجه نرم کرد. وقار و صبر او در این مدت، پزشکان و پرستاران را شگفتزده کرده بود. مادرش نقل میکند:
آنقدر این بچه باوقار بود که هر وقت عمل داشت، به دکترها و پرستاران سفارش میکرد به پدر و مادرش نگویند تا آنها ناراحت نشوند. صدایش موقع عمل درنیامد. پرستارها به بچههایی که از یک تیر سطحی ناله میکردند، میگفتند: دردها مال ناصر است و داد زدن مال شماها، خجالت بکشید!
با وجود تلاش پزشکان، شدت جراحات وارده زیاد بود و سرانجام پس از ۲۰ روز مقاومت، در تاریخ ۲۹ دیماه ۱۳۵۷، روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست.
تشییع پیکر این شهید نوجوان با حضور جمعیت کثیری از مردم مشهد برگزار شد و روزنامه خراسان در تاریخ ۲ بهمن ۱۳۵۷، گزارشی از این مراسم باشکوه را به چاپ رساند.
خاطرات معنوی؛ “منتظر پدر و مادرم هستم”
پس از شهادت ناصر، یکی از همکلاسیهایش او را در خواب میبیند که در گوشهای ایستاده است. میپرسد: «چرا اینجا ایستادهای؟». ناصر پاسخ میدهد: «منتظر پدر و مادرم هستم». مادرش نیز میگوید هرگاه از فراق فرزندش بیتابی میکند، شبها او را در خواب میبیند که با عصا به دیدارش میآید و میگوید: «مامان چرا ناراحتی؟ من که جایم خوب است. غصه نخور».

