در تاریخ پرشکوه انقلاب اسلامی، داستان شهادت نوجوانانی که با دستانی خالی اما قلبی بزرگ به میدان مبارزه شتافتند، چون ستارهای میدرخشد. شهید جواد فلاح قلندرآبادی، دانشآموز ۱۲ سالهای از دیار فریمان، یکی از همین قهرمانان است. او که با بصیرتی فراتر از سن خود، مدرسه شاهنشاهی را “مدرسه شیطانی” میدانست و مشتاقانه در صف اول تظاهرات حضور مییافت، سرانجام در حماسه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ مشهد، در درگیریهای استقبال از آیتالله قمی، با گلوله مزدوران رژیم به شهادت رسید.
این مقاله، بر اساس خاطرات پدر، خواهر و برادران این شهید والامقام، به بازخوانی زندگی کوتاه اما پربرکت، مبارزات شجاعانه و شهادت مظلومانه او میپردازد.
زندگینامه؛ نوجوانی الگو با روحی بزرگ
شهید جواد فلاح در ۱ فروردین ۱۳۴۵ در قلندرآباد فریمان به دنیا آمد. او در خانوادهای متدین و پرجمعیت، در کنار پدر و مادرش، محمود و فاطمه سلطان، و هشت خواهر و برادر دیگر رشد یافت. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه مولوی گذراند و از همان کودکی، علاقه او به جلسات مذهبی، نماز، روزه و بهخصوص دعای کمیل و ندبه، نشان از روح پاک و تربیت صحیح او داشت.
پدرش او را اینگونه توصیف میکند:
«خدا را شاهد میگیرم با آن سن و سال کم، آنچنان عقیدهای داشت که من با این سن و سال نمیتوانم خودم را با او مطابقت دهم».
ادب و محبت او زبانزد خاص و عام بود، تا جایی که همسایگان از شدت علاقه به او، همیشه جیبهایش را پر از آجیل میکردند و پس از شهادتش، از آن محله نقل مکان کردند و گفتند:
«بعد از جواد، دیگر جایی برای ماندن ما در این محله نیست».

مبارزات انقلابی؛ “شاه نفسهای آخرش را میکشد”
با اوجگیری نهضت اسلامی، جواد با حساسیت و اشتیاق خاصی مسائل را دنبال میکرد. او به تظاهرات میرفت، اطلاعیههای امام را به دست میآورد و با وجود سن کم، در بحثهای سیاسی شرکت میکرد. او با بصیرتی عمیق، مدارس رژیم را تحریم کرده و میگفت: «مدرسه شاه برای خودشان، این درسها درس شیطانی است، ما درس در مدرسه شاه را نمیخوانیم». او دوستان و اطرافیانش را که از سر دلسوزی او را منع میکردند، با این جمله قانع میکرد که: «شاه نفسهای آخرش را میکشد».
شهادت در ۱۷ شهریور؛ روایتی از سه روز مقاومت
روز جمعه، ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، همزمان با اعلام حکومت نظامی در تهران و آزادی و بازگشت آیتالله قمی به مشهد، یکی از خونینترین روزهای تاریخ انقلاب در این شهر رقم خورد. مردم برای استقبال از آیتالله قمی در خیابانهای منتهی به فرودگاه تجمع کرده بودند که با یورش وحشیانه مأموران رژیم مواجه شدند.
حمله با سنگ به تانکها
جواد فلاح ۱۲ ساله، با تمام اشتیاق خود را به این راهپیمایی رسانده بود. او با حربه سنگ و آجر به تانکها حمله میکرد و هرچه اطرافیان او را به عقب میکشاندند، باز خود را به جلو میرساند و به مبارزه ادامه میداد. در جریان درگیریهای شدید در چهارراه گاراژدارها، بر اثر تیراندازی مستقیم مزدوران، سه گلوله ژ-۳ به ناحیه پهلو و سینه او اصابت کرد.

سه روز درد و لبخند در بیمارستان
او را به بیمارستان امدادی و سپس به بیمارستان امام رضا (ع) منتقل کردند. سه روز با دردی شدید دست و پنجه نرم کرد، اما هرگز شکایتی نکرد. برادرش روایت میکند:
وقتی برای ملاقاتش میرفتم، پشت در میایستادم و صدای نالهاش را از شدت درد میشنیدم. اما وقتی داخل میرفتم، با تبسم و رویی گشاده با من برخورد میکرد و میگفت برای من ناراحت نباشید و مرا به خوردن آجیل و میوه تعارف میکرد.
برادر دیگرش که خود جانباز است، از شدت درد او میگوید: «با توجه به اینکه خودم جانباز هستم، میدانم تیر اسلحه ژ-۳ وقتی به سینه میخورد و از طرف دیگر چند برابر میشکافد، ایشان در آن سه روز چه درد سختی را تحمل میکرد». سرانجام پس از سه روز مقاومت، در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۵۷، روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست.
شهادت او راه را برای برادرانش باز کرد و آنها نیز با ادامه راه او به جبهه رفتند.

