تاریخ انقلاب اسلامی، سرشار از داستانهای جوانمردی و بصیرت است؛ داستانهایی که در آن، نوجوانانی یک شبه ره صد ساله را پیمودند. شهید مهدی دهستانی، دانشآموز ۱۷ ساله رشته برق از مشهد مقدس، یکی از همین قهرمانان است. او که با ایمانی عمیق و روحیهای خستگیناپذیر، مدرسه را برای خدمت به انقلاب رها کرد، در حماسه خونین ۹ دیماه ۱۳۵۷، پس از تحمل شکنجههای وحشیانه دژخیمان پهلوی، آسمانی شد و نامش را در تاریخ ایران جاودانه ساخت.
این مقاله، بر اساس خاطرات مادر بزرگوارش، خانم پری حشمتیفر و اسناد بهجایمانده، به بازخوانی زندگی کوتاه اما پربرکت این شهید نوجوان میپردازد.

وصیتنامهای از جنس عرفان و پایداری
شهید دهستانی، گویی از سرنوشت الهی خود آگاه بود. او یک هفته پیش از شهادت، در کلامی عارفانه که نشان از روح بلند او داشت، خطاب به مادرش چنین گفت:
مادر مهربانم! پیش از آنکه لباس خونین شهادت برتن کنم، میخواهم تو را برای این سفر آماده کنم. اگر این توفیق نصیبم شد، مبادا دلت را غرق در اندوه کنی. گریه و عزاداری سنگین برای من برپا مکن… شاید روزی خبر بیاورند که پسرت زیر شکنجههای دشمن جان داده است؛ شاید بگویند گلولهای به پهلویم نشست یا مغزم در میدان نبرد متلاشی شد. اما مادر در هر حال، صبر پیشه کن و چون زینب کبری (س) پیامآور خون شهدا باش. اشکهایت را در دل بریز و لبخند رضا بر لب داشته باش که رضای خدا بالاتر از همه چیز است.
زندگینامه؛ نوجوانی با روح بزرگ
مهدی دهستانی در ۱۰ تیرماه ۱۳۴۰ در مشهد به دنیا آمد. او که در رشته برق هنرستان سید جمالالدین اسدآبادی تحصیل میکرد، از همان کودکی شخصیتی متمایز داشت.

ایمان و سادهزیستی
ایمان در تار و پود وجودش ریشه دوانده بود. مادرش نقل میکند که مهدی حتی پیش از رسیدن به سن تکلیف، واجباتش را بهجا میآورد، نماز شب میخواند و نالههای نیمهشبش، مادر را به گریه میانداخت. او با قناعت و سادهزیستی خو گرفته بود؛ لباس دست دوم میپوشید و در شبهای سرد زمستان، با یک پتوی نازک روی زمین میخوابید تا روح و جسمش را برای سختیهای بزرگ آماده کند.
مسئولیتپذیری و محبت به خانواده
پدرش راننده بود و اغلب در سفر. مهدی از نوجوانی، مرد کوچک خانه و کمکحال مادر بود. ساعتها در صف نان میایستاد، برای همسایهها نفت میآورد و حتی برای کار در مزارع، سه ماه به قوچان رفت. مادرش میگوید: «پسرم سختی را دوست داشت؛ هیچ وقت از مشکلات فرار نمیکرد. هرچه در خانه خراب میشد، از وسایل برقی تا کارهای دیگر، درست میکرد».

مبارز نستوه در میدان انقلاب
با شعلهور شدن آتش انقلاب، مهدی دیگر آرام و قرار نداشت. او که یک سال تا پایان تحصیلش باقی مانده بود، درس را رها کرد تا تماموقت در خدمت نهضت باشد.
- تکثیر پیام امام: اعلامیهها و نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) را با خط خود مینوشت، تکثیر و در میان مردم پخش میکرد.
- سرباز امام در بیمارستان: در اوایل دیماه ۵۷، با موهای تراشیده و پوتین به پا، به مادرش گفت: «میخواهم به بیمارستان امام رضا (ع) بروم و به عنوان سرباز امام خدمت کنم». او بازوبند انتظامات به بازو بست و شبانهروز به نگهبانی و رسیدگی به مجروحان پرداخت.
- اهدای خون: پس از حمله مأموران شاه به مردم، خون خود را برای نجات مجروحان اهدا کرد و از شدت ضعف، چند روز در خانه بستری شد.
روایت شهادت در شنبه خونین مشهد
آخرین روز و آخرین وداع
پس از چند روز استراحت اجباری در خانه، در حالی که هنوز ضعیف بود، تمام وسایل خراب خانه را تعمیر کرد و به مادرش گفت: «هر کاری داری بگو انجام بدهم، شاید دیگر نباشم».
صبح شنبه، ۹ دی ۱۳۵۷، با کاپشن کرمرنگ خود از خانه خارج شد. مادر برای ناهار، غذای محبوبش، خورشت قیمه، آماده کرده بود، اما مهدی هرگز بازنگشت. او پس از رساندن نفت برای خالههایش، با شنیدن خبر درگیریها در چهارراه لشکر، خود را به قلب حوادث رساند.
پیکری غرق در زخم شکنجه
پس از سه روز بیخبری و اضطراب، سرانجام در روز سهشنبه، پیکر بیجانش در سردخانه پیدا شد. آثار شکنجههای وحشیانه بر تمام بدنش نمایان بود؛ جای پوتین، باتوم، طناب و چماق. به قدری او را با طناب کشیده بودند که لباسها و بدنش سیاه شده بود.
مادرش با صدایی لرزان میگوید:
پسرم مثل امام حسین (ع) شهید شد؛ لبتشنه، گرسنه و زیر شکنجه.

شهید مهدی دهستانی در جریان حمله دژخیمان شاه به بیمارستان امام رضا (ع) دستگیر شده و بر اثر ضربات باتوم و قنداق تفنگ و شکنجههای سنگین به شهادت رسیده بود.
شناسنامه شهید مهدی دهستانی
| نام کامل | مهدی دهستانی |
| تاریخ تولد | ۱۰ تیر ۱۳۴۰ |
| محل تولد | مشهد مقدس |
| تحصیلات | سال سوم هنرستان (رشته برق) |
| تاریخ شهادت | ۹ دیماه ۱۳۵۷ |
| محل شهادت | مشهد، بیمارستان امام رضا (ع) |
| نحوه شهادت | ضربات باتوم و شکنجه شدید پس از دستگیری |
| مزار شریف | مشهد، بهشت رضا، بلوک ۳۰، ردیف ۶۱، شماره ۶ |
یادمان و میراث شهید
پیکر پاک شهید دهستانی با شکوهی بزرگ توسط مردم و همکلاسیهایش تشییع شد. پس از انقلاب، سالن آمفیتئاتر هنرستانش و مدرسهای در خیابان چمن به نام او مزین شد. او در ۱۳ سالگی به مادرش گفته بود: «مامان غصه نخور، بزرگتر که شدم کاری میکنم تا در همه دنیا سرافرازت کنم». امروز، او با شهادتش به آن وعده عمل کرده است.
