در میان قهرمانان انقلاب اسلامی، داستان زندگی مردانی که با وجود سختیها و مسئولیتهای فراوان، لحظهای از مبارزه دست نکشیدند، الهامبخش است. شهید محمدرضا مرادیپور اقطاعی، کارگر کارخانه ناسیونال، جوانی خوشاخلاق و نوعروسی که در آستانه پدر شدن قرار داشت، یکی از همین چهرههای جاودان است. او که سابقه زندان سیاسی در کارنامهاش بود و همواره آرزوی شهادت را در سر میپروراند، سرانجام در حماسه خونین ۱۰ دیماه ۱۳۵۷ در چهارراه شهدای مشهد، آسمانی شد و دختری از خود به یادگار گذاشت که ۴ ماه پس از شهادتش به دنیا آمد.
این مقاله، بر اساس خاطرات همسر فداکار و دختر بزرگوارش، به بازخوانی زندگی، مبارزات شجاعانه و شهادت عارفانه این شهید والامقام میپردازد.
زندگینامه؛ مسئولیتپذیری از کودکی تا ازدواج
شهید محمدرضا مرادیپور در ۲۲ خردادماه ۱۳۳۲ در خانوادهای مذهبی در مشهد به دنیا آمد. او که فرزند ارشد خانواده بود، در دوران خردسالی پدر خود را از دست داد و از همان زمان، مسئولیتپذیری با زندگیاش عجین شد. او همواره کمکحال مادر و دو برادر کوچکترش بود. شخصیت او با خوشاخلاقی، صبوری و معاشرت صمیمانه با اقوام شناخته میشد.
در اوایل سال ۱۳۵۷، با دوشیزه مؤمنهای به نام صدیقه رضائی ازدواج کرد. همسرش معیار محمدرضا برای ازدواج را اینگونه توصیف میکند: «میگفت همسرم باید مؤمن، پایبند به انقلاب و خوشاخلاق باشد».

مبارزات انقلابی؛ جیبهایی پر از اعلامیه امام
روحیه انقلابی شهید مرادیپور حتی پیش از ازدواجش نیز کاملاً آشکار بود. همسرش روایت میکند که او از سال ۱۳۵۶ به دلیل فعالیتهای سیاسی ضد رژیم شاه، یک مرتبه به زندان افتاده بود.
هر وقت که میآمد خانه، در جیبش نوارهای امام، اعلامیههای امام و از اینجور چیزها بود. من خیلی میترسیدم، ولی او اصلاً نمیترسید.
او فردی مؤمن و متعهد بود که در خط مستقیم روحانیت مبارز حرکت میکرد و با پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات، نقش فعالی در به ثمر رسیدن انقلاب ایفا نمود.

روایت شهادت؛ رؤیاهای صادقه و وداع آخر
شهادت محمدرضا مرادیپور با نشانههایی معنوی و پیشبینیهایی از جانب خود و خانوادهاش همراه بود.
“دوست دارم همینگونه شهید شوم”
در روز جمعهای پیش از شهادتش، در مراسم تشییع یکی از دوستان شهیدش، گوسفندی را در پیشاپیش جمعیت قربانی کرد. همسرش که نگران شناسایی و دستگیری او بود، به او نزدیک شد و گفت: «ممکن است مأمورین شما را بکشند». شهید در پاسخی عارفانه گفت:
دوست دارم همینگونه شهید شوم و مرا تشییع کنند.
و به خواست الهی، تشییع پیکر خود او نیز در روز جمعه برگزار شد.
خواب حلقه گمشده و شهادت در چهارراه شهدا
همسر شهید نقل میکند: «یکشنبه قبل از شهادتش، خواب دیدم که حلقه نامزدیام در جوب آب افتاده و من آن را گم کردم». این خواب، گویی خبری از آیندهای تلخ اما پرافتخار میداد. روز دوشنبه، ۱۰ دیماه ۱۳۵۷، در جریان تظاهرات عظیم مردمی در چهارراه شهدا، محمدرضا بر اثر تیراندازی مستقیم مأموران رژیم، از ناحیه قفسه سینه به شدت مجروح شد. او را به بیمارستان رساندند و تا اتاق عمل زنده بود، اما در نهایت به دلیل شدت جراحت، به فیض شهادت نائل آمد.

میراث شهید؛ دختری که پدر را در رؤیا دید
بزرگترین میراث شهید، دخترش ملیحه بود که چهار ماه پس از شهادت او به دنیا آمد و هرگز پدر را ندید. اما این فراق، با رؤیایی صادقه شیرین شد. خانم ملیحه مرادیپور اینگونه روایت میکند:
من یک دفعه خواب دیدم که در میهمانی هستم. مادرم آمد و گفت بیا پدرت آمده. من رفتم و پدرم را دیدم که دراز کشیده بود. گونههایم را بوسید که تا چند روز اثر آن را روی گونههایم در بیداری حس میکردم.
آخرین پیام شهید به همسرش نیز نشان از روح بلند او دارد:
«اگر شهید شدم سیاه نپوشید و گریه نکنید که دشمنان خوشحال شوند. راهم را ادامه دهید و تا رژیم نابود نشده، دست از مبارزه نکشید».

