در میان حماسههای خونین انقلاب اسلامی، داستان زندگی و شهادت برخی از قهرمانان با کرامات و روایات معنوی شگفتانگیزی گره خورده است که مرز میان دنیا و آخرت را کمرنگ میکند. شهید سیدمحمدعلی موسوی اصل، جوان ۱۸ ساله روستازادهای بود که پس از مهاجرت به مشهد، کار در لاستیکفروشی را رها کرد تا تماموقت به انقلاب خدمت کند. او که در روز ۱۰ دیماه ۱۳۵۷ در حال نجات مجروحان به شهادت رسید، پس از شهادتش بارها به خواب مادر آمد و از جایگاه رفیع شهدا و سربازیاش برای امام رضا (ع) خبر داد.
این مقاله، بر اساس خاطرات معنوی و تکاندهنده مادر این شهید والامقام، به بازخوانی زندگی، مبارزات، شهادت مظلومانه و ارتباط معنوی او پس از شهادت میپردازد.
زندگینامه؛ از یتیمی در روستا تا کارگری در مشهد
شهید سیدمحمدعلی موسوی اصل در ۳ شهریور ۱۳۳۹ در روستای سیوجان از توابع بیرجند، در خانوادهای روستایی و متقی چشم به جهان گشود. در کودکی پدرش را از دست داد و تحت سرپرستی مادر بزرگوارش، خانم صدیقه موسوینژاد، و پدربزرگ متدینش پرورش یافت. فقر و تنگدستی باعث شد پس از کلاس چهارم ابتدایی، تحصیل را رها کرده و برای تأمین معاش، به همراه مادر و برادر خردسالش به مشهد مقدس مهاجرت کند.
او از همان ابتدا در یک مغازه لاستیکفروشی مشغول به کار شد. با وجود سختیها، جوانی بسیار مهربان، فروتن و پایبند به اصول اسلام بود و احترامی عمیق برای مادرش قائل بود. به گفته مادرش، «اگر یک لقمه نان داشت، با صد نفر تقسیم میکرد» و از کمک به فقرا دریغ نمینمود. او قرار بود ۲۰ روز پس از شهادتش، با دخترعموی خود ازدواج کند.

مبارزات انقلابی؛ “جانم را در راه انقلاب میدهم”
با اوجگیری نهضت اسلامی، سیدمحمدعلی کار را رها کرد و به صفوف انقلابیون پیوست. او در چاپ و توزیع اعلامیههای امام و پرچم شهدا، حضوری فعال داشت. به دلیل رفتوآمد به خانه آیتالله مرعشی، توسط ضد انقلاب شناسایی شده و چهار بار مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته بود، اما با قاطعیت میگفت:
جانم را در راه انقلاب میدهم، اما از ارزشهایم دست نمیکشم.
شهادت در ۱۰ دی؛ “جان من از علیاکبر باارزشتر نیست”
وداع آخر با لباس دامادی
مادر شهید روایت میکند: «روزی که به شهادت رسید، لباسهای نو خود را به تن کرده بود و مانند دامادی که به مجلس عروسی میرود، با روحیه عالی و چهرهای شاداب عازم تظاهرات شد. به او گفتم نرو، از زمین و هوا گلوله میبارد. قبول نکرد و گفت:
چنانچه افتخار شهادت نصیب من گردید، ناراحت نشوید. امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، علیاکبر و علیاصغر (ع) هم در راه خدا به شهادت رسیدند. جان من از آنان باارزشتر نیست. مادر جان! اگر من شهید شدم، شما راه خود را ادامه بدهید و نگذارید دشمن شما را سرکوب کند.
شهادت در حال نجات مجروحان
او روز ۱۰ دیماه را صرف کمک به مصدومین و مجروحان تظاهرات کرد. به گفته دوستانش، او در آن روز حدود ۲۰ زخمی را به دوش کشید و به بیمارستان رساند. سرانجام، در حالی که مجروح دیگری را بر دوش داشت، از پشت مورد اصابت گلوله مزدوران رژیم قرار گرفت و به همراه همان مجروح، به فیض شهادت نائل آمد. خانوادهاش پس از جستجوی فراوان، صبح روز بعد پیکر او را در بیمارستان پیدا کردند و به دلیل شرایط امنیتی، مخفیانه در بهشت رضا (ع) به خاک سپردند.

کرامات پس از شهادت؛ روایاتی از عالم غیب
پس از شهادت، مردم به مادر شهید زخم زبان میزدند که “اینها شهید نیستند”. مادر دلشکسته بر سر مزار فرزندش رفت و از او خواست تا جایگاهش را در خواب به او نشان دهد.
“ما برای سخنرانی ۱۲ امام و امام خمینی اینجا میآییم”
مادر شهید روایت میکند: «شب خواب دیدم پسرم با اسب سفید به همراه یک سید بزرگوار آمد. مرا به یک باغ بزرگ و سرسبز برد و گفت ما اینجا زندگی میکنیم. شهدای بسیاری را در باغ دیدم. پسرم گفت: اینجا ۱۲ امام (ع) و امام خمینی برای ما شهدا سخنرانی میکنند. ما برای سخنرانی اینجا میآییم و هر کس در مقام خود مینشیند. همدیگر را میبینیم، اما به مقام یکدیگر نمیرویم».
“من سرباز امام رضا (ع) هستم”
در رویای دیگری، مادر، فرزند شهیدش را با لباس سربازی میبیند. از او میپرسد چرا لباس سربازی به تن داری؟ و او پاسخ میدهد: «من سرباز امام رضا (ع) هستم». در دستش قمقمهای بود که از آن مینوشید و میگفت: «این قمقمه تا روز قیامت آب دارد و تمام نمیشود».
پیام شهید از زبان حضرت زهرا (س)
شگفتانگیزترین روایت، از زبان یک شخص ناشناس نقل میشود که به مسجد محله مادربزرگ شهید رفته و گفته بود:
«خواب شهید شما را دیدم که حضرت فاطمه زهرا (س) از او روی برگردانده بود. شهید گریه کرد و علت را پرسید. حضرت فرمودند: چون مادرت زیاد گریه و زاری میکند. شهید قول داد که مادرش دیگر گریه نکند و در خواب آدرس مسجد را داد تا این پیام را به خانوادهاش برسانم».

