در تاریخ انقلاب اسلامی، داستان زندگی مردانی از دل مردم، با ایمانی خالص و شجاعتی بیمثال، الهامبخشترین فصلها را رقم زده است. شهید قربان مشائی (ثنائی) جعفرآباد، کارگر شهرداری و بنّای سادهای از خطه قوچان، یکی از همین قهرمانان است. او که به دلیل اختلافات خانوادگی از نوجوانی روی پای خود ایستاده بود، با قلبی سرشار از عشق به امام و انقلاب، به یکی از مبارزان فعال مشهد تبدیل شد و سرانجام در حوادث خونین ۱۰ دیماه ۱۳۵۷، در میان شعلههای آتش سینما آفریقا در فلکه تقیآباد، به شهادت رسید.
این مقاله، بر اساس خاطرات همسر فداکارش، خانم زهرا جربتن، و وصیتنامه تکاندهنده شهید، به بازخوانی زندگی، مبارزات و شهادت غریبانه او میپردازد.
زندگینامه؛ از جعفرآباد قوچان تا شهرداری مشهد
شهید قربان ثنائی در ۱۹ خرداد ۱۳۳۶ در روستای جعفرآباد سفلی از توابع قوچان، در خانوادهای کشاورز و مستضعف به دنیا آمد. به دلیل فقر، با وجود علاقه فراوان، از تحصیل بازماند. او به دلیل اختلاف با پدر، از ۹ سالگی خانه را ترک کرد و نام خانوادگی خود را به “مشائی” تغییر داد، هرچند پس از شهادت، پدرش نام او را در اسناد رسمی “ثنائی” ثبت کرد.
در ۱۸ سالگی با خانم زهرا جربتن ازدواج کرد و برای شروع زندگی به مشهد مهاجرت نمود. ثمره این ازدواج سه فرزند (دو پسر به نامهای ابراهیم و محمد و یک دختر به نام اکرم) بود. او به عنوان کارگر و راننده در بخش موتوری شهرداری مشهد مشغول به کار شد و در کنار آن به بنّایی نیز میپرداخت.
شهید قربان مشائی ثنائی جعفرآبادی
روایت همسر شهید؛ عشقی که هر صبح با سینی صبحانه آغاز میشد
همسر شهید از شخصیت منحصربهفرد و محبت عمیق او خاطراتی شنیدنی دارد. او نقش یک مرشد و راهنما را در خانواده ایفا میکرد و هر روز اخبار جدید انقلاب را برای اعضای خانواده بازگو مینمود.
ازدواج و زندگی مشترک
ایشان از زندگی مشترکشان چنین میگوید:
«از زمانی که زندگیمان را شروع کردیم، هر روز صبح شوهرم قبل از من از خواب بیدار میشد، سماور را روشن میکرد، نان تازه میخرید و سفره صبحانه را آماده میکرد، آن وقت من را از خواب بیدار میکرد. در چند سالی که با هم بودیم، حتی یک روز از من نخواست تا یک لیوان آب به دست او بدهم و همیشه کارهایش را خودش انجام میداد».
شهید قربان مشائی ثنائی جعفرآبادی
فعالیتهای مخفیانه و پیشبینی شهادت
شهید قربان به صورت مخفیانه با بیت آیتالله شیرازی در ارتباط بود و در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد. همسرش که از بازگشتهای دیرهنگام او نگران شده بود، ابتدا از فعالیتهایش بیخبر بود تا اینکه روزی شهید، ایشان را به محل فعالیتهایشان برد. شبی از شبها، شهید همسرش را از خواب بیدار کرد، لیوان آبی خواست و پس از نوشیدن آب، دست او را گرفت و گفت:
زهرا جان، من میدانم کشته میشوم. از تو میخواهم هر اتفاقی برایم افتاد، از بچهها به خوبی نگهداری کنی و آنها را به خانواده خودم تحویل ندهی.
شهادت در یکشنبه خونین؛ روایتی از آتش و خون در فلکه تقیآباد
صبح روز یکشنبه، ۱۰ دیماه ۱۳۵۷، شهید به همراه همسر و سه فرزندش برای شرکت در راهپیمایی از خانه خارج شد. وقتی به خیابان عامل و نزدیکی میدان شهدا رسیدند، با دیدن جمعیت عظیم و شروع درگیریها، شهید از همسرش خواست تا به خاطر امنیت بچهها به خانه بازگردد و گفت: «اگر من نیامدم نگران نشوید».
این آخرین دیدار آنها بود. شهید قربان که برای کمک به مجروحان تلاش میکرد، در بحبوحه درگیریها خود را به فلکه تقیآباد رساند. در آنجا، سینما آفریقا که از قبل تخلیه شده بود، به پناهگاه مردم تبدیل شد. نیروهای دولتی پس از هجوم مردم به داخل سینما، آن را به آتش کشیدند و فاجعهای هولناک رقم زدند. شهید قربان مشائی به همراه جمعی دیگر از مردم، در میان شعلههای آتش سوخت و به شهادت رسید.
موقعیت مزار شهید قربان مشائی ثنائی جعفرآبادی
وصیتنامه؛ “فرزندانم را ادامهدهنده راه من تربیت کنید”
شهید در وصیتنامه خود که نشان از آگاهی او بر شهادتش دارد، خطاب به خانوادهاش مینویسد:
پدر و مادر عزیزم، من از اکنون تا زندهام برای انقلاب اسلامی خدمت میکنم و اگر به شهادت رسیدم از دوری من نگران نباشید و شما افتخار کنید که چنین فرزندی را در راه خدا دادهاید. وقتی که شهید شدم مرا در بهشت رضا نزد دیگر شهیدان دفن کنید و فرزندان مرا طوری تربیت کنید که ادامهدهنده راه من باشند و تا پیروزی نهایی، راه من را ادامه دهند تا بر ظلم و ستم پیروز شوند. پدر و مادر عزیزم، من خواب خود را دیدهام که هر وقت باشد من شهید میشوم. امیدوارم که هیچ ناراحتی نداشته باشید. پدر و مادر عزیزم، برادر و خواهرم، راه مرا ادامه دهید. خدا حافظ.