در میان خیل عظیم شهدای انقلاب اسلامی، داستان زندگی مردانی از جنس مردم کوچه و بازار، درخششی ویژه دارد. شهید حسینعلی دلدار تربتی، نقاش اتومبیلی که به پیشگام سرنگونی مجسمه شاه در تربت حیدریه بدل شد، یکی از همین چهرههای ماندگار است. او که طعم یتیمی و فقر را چشیده بود، با قلبی سرشار از عشق به امام و اسلام، در حماسه تاریخی ۹ دیماه ۱۳۵۷، نام خود را بر تارک تاریخ شهرش جاودانه کرد.
این مقاله، روایتی است از زندگی، مبارزات شجاعانه و شهادت مظلومانه این شهید والامقام که از توزیع اعلامیه تا شکنجهگاه ساواک و در نهایت میدان شهادت، لحظهای از آرمان خود دست نکشید.

زندگینامه؛ از کارگری در نانواخانه تا استادی در نقاشی
شهید حسینعلی دلدار در پنجم بهمنماه ۱۳۲۴ در خانوادهای مذهبی در تربت حیدریه به دنیا آمد. در ۶ سالگی، با از دست دادن پدر، بار سنگین زندگی بر دوش مادر فداکارش افتاد که با کار بر روی چرخ نخریسی، امرار معاش میکرد. فقر اقتصادی مانع از تحصیل او شد، اما ارادهاش برای کسب روزی حلال، ستودنی بود.
او ابتدا مدتی در یک نانوایی مشغول به کار شد و سپس به شاگردی در یک مغازه صافکاری و نقاشی اتومبیل پرداخت. با پشتکار فراوان، در این حرفه مهارت یافت و توانست مغازه خود را دایر کند. در سن ۲۲ سالگی با خانم نرجس خاتون پولاب ازدواج کرد که ثمره این ازدواج، شش فرزند (چهار دختر و دو پسر) بود که همگی در زمان شهادت پدر، زیر ۷ سال سن داشتند.
شهید حسینعلی دلدار تربتی
فعالیتهای انقلابی؛ از توزیع اعلامیه تا شکنجهگاه ساواک
روح بیدار و حقجوی شهید دلدار از حدود سال ۱۳۵۵ با گوش دادن به نوارهای سخنرانی مذهبی و انقلابی و مطالعه اعلامیهها، با مسائل انقلاب آشنا شد. این آشنایی، سرآغاز فصل جدیدی در زندگی او بود.
تبلیغ چهره به چهره: او به شهرهای اطراف مانند کاشمر و روستاهای آن سفر میکرد تا پیام انقلاب را به گوش مردم برساند.
توزیع اعلامیهها: به گفته دخترش، او اعلامیههای امام را به خانه میآورد، در زیرزمین پنهان میکرد و شبانه بر در و دیوار شهر میچسباند.
حضور در راهپیماییها: برای شرکت در تظاهراتهای مهم، خود را به مشهد مقدس میرساند.
دستگیری و شکنجه: به دلیل همین فعالیتها، مورد تعقیب ساواک قرار گرفت، دستگیر شد و به شکنجهگاه رژیم برده شد. اما این شکنجهها، اراده او را برای ادامه مبارزه استوارتر کرد و پس از آزادی به فعالیتهای خود ادامه داد.

روایت شهادت در حماسه ۹ دی تربت حیدریه
روز نهم دیماه ۱۳۵۷، روز تجلی تمام مبارزات و فداکاریهای شهید دلدار بود.
آخرین وداع؛ “بگو همسرم راهی را که میخواست رفت”
همسر شهید، آن صبح سرنوشتساز را اینگونه روایت میکند:
صبح زود با سر و وضعی مرتب آماده بیرون رفتن شد. قبل از خارج شدن از منزل، قاب عکس کوچکی را که از امام تهیه کرده بود، بر چوب چراغ برق کوچهمان نصب نمود. با من خداحافظی کرد و گفت: اگر من این دفعه برنگشتم، از تو میخواهم که خوشحال باشی و بگویی که همسرم راهی را که میخواست رفت و این افتخار من است.
- به روایت همسر شهید
پیشگام در سرنگونی مجسمه شاه
در آن روز تاریخی، مردم غیور تربت حیدریه برای به زیر کشیدن مجسمه ننگین شاه در میدان اصلی شهر (میدان شهدای فعلی) جمع شده بودند. شهید دلدار یکی از پیشگامان این حرکت بود. او پیشاپیش جمعیت با فریاد “مرگ بر شاه” به سوی مجسمه میدوید و به گفته همسرش، این او بود که با انداختن سیمی به گردن مجسمه، آن را سرنگون کرد.
درست در لحظهای که مجسمه پلید شاه بر زمین افتاد، مزدوران رژیم پهلوی او را هدف گرفتند. تیری به ران پای او اصابت کرد و مردم او را به بیمارستان رساندند، اما شدت جراحت به حدی بود که روح بلندش به سوی معبود پر کشید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شناسنامه شهید حسینعلی دلدار تربتی
عنوان | اطلاعات |
نام کامل | حسینعلی دلدار تربتی |
نام پدر | غلامحسین |
تاریخ تولد | ۵ بهمن ۱۳۲۴ |
محل تولد | تربت حیدریه |
شغل | صافکاری و نقاشی خودرو |
تاریخ شهادت | ۹ دیماه ۱۳۵۷ |
محل شهادت | تربت حیدریه، میدان شهدا |
نحوه شهادت | اصابت گلوله به ران پا در تظاهرات علیه رژیم پهلوی |
مزار شریف | تربت حیدریه، بهشت عسکریه |
شهید دلدار در آینه خاطرات
روایت همسر شهید: “جهاد الان است”
همسر شهید از باورهای عمیق او میگوید: «هدفشان را برقراری حکومت اسلامی معرفی میکردند و میگفتند ما باید علما را آزاد کنیم و حکومت شاهنشاهی را سرنگون کنیم. میگفت شما از شکنجههایی که این رژیم میدهد خبر ندارید. جهاد الان است و اگر ما در خانه بنشینیم گناه کردهایم.» این جملات، عمق بصیرت و درک او از شرایط زمانه را نشان میدهد.
روایت دختر شهید: “صدای نوارهای امام در خانه ما بلند بود”
زهرا، دختر بزرگ شهید که در زمان شهادت پدر ۷ ساله بود، خاطرات زندهای از آن روزها دارد:
پدرم خیلی زیاد وقت خود را برای فعالیتهای ضد شاه میگذاشت. همیشه نوارهای امام خمینی (ره) و آقای کافی را میگذاشتند و صدای آن را بلند میکردند. یک هفته قبل از شهادت، در راه بازگشت از راهپیمایی مشهد، ماشینشان تصادف کرد و پدرم جان سالم به در برد و فقط پلک چشمش بخیه خورد. انگار قسمت بود که او در راه انقلاب شهید شود.
- زهرا دلدار تربتی